داستان فروش های موفق در کسب و کار

آموزش فروش در زمان بحران, روشهای فروش موفق, چگونه فروش بیشتری داشته باشیم, آموزش کسب و کار موفق,آموزش بازاریابی

داستان فروش های موفق در کسب و کار

آموزش فروش در زمان بحران, روشهای فروش موفق, چگونه فروش بیشتری داشته باشیم, آموزش کسب و کار موفق,آموزش بازاریابی

رعایت این 3 نکته باعث کاهش درآمد شما خواهد شد

بزرگترین آرزوی صاحبان کسب و کار و مدرسان آنلاین وارد شدن در دنیای های تیکت High Ticket است اما وقتی به عملکرد و الگو کسب و کارشان نگاه می کنم احساس می کنم فرسنگ ها با این دنیا فاصله دارند.

اگر بخواهی خیلی ساده های تیکت را تعریف کنم یعنی با ارزش ترین و گران قیمت ترین فرد در حوزه کسب و کار بودند.

امروز کمی وقت آزاد پیدا کردم تا در این باره مقاله کاملی را بنویسم.

احتمالا تا به الان ده ها یا شایدم صد ها کتاب بازاریابی خوانده باشی و نکاتی را یادداشت برداری کرده باشی یا شایدم چندتایی از آن ها را در کسب و کارت پیاده سازی کرده باشی و نتیجه تمام این کتاب ها یک چیز شده است

بدست آوردن مشتریان دردسر سازی که عموما مشکل در پرداخت قیمت محصولات یا خدماتت دارند.

اما زمانی که این ۳ راز را بدانی احتمالا می توانی نگاه عمیق تری به عملکردت بیاندازی و متوجه شوی چرا با وجود مخاطبین زیاد همیشه هشت گرو نه است.

 

راز اول: من نباید در کسب و کارم همواره مخاطبم را راضی و خشنود نگه دارم

اگر احساس می کنی تو باید مخاطبینت را راضی و خشنود نگه داری باید بگویم هنوز در دنیای معمولی ها هستی.

احتمالا با خودت فکر می کنی:

بله من باید مخاطبینم را با تولید صد ها ویدیو و محتوا و فعالیت در شبکه های اجتماعی همیشه خشنود نگه دارم تا اینکه یک روز تصمیم بگیرند از من خرید کنند.

و این دقیقا کاری است که تمام رقیبانت هم انجام می دهند و اگر از دور به کل داستان نگاه کنیم یک عده عروسک خیمه شبه بازی می بینیم که برای شاد کردن تماشاچیان به هر دری می زنند و البته پولی هم با منت دریافت می کنند.

اما راستی روز اولی که کسب و کارت را شروع کردی را به یاد داری؟

کسب و کار راه اندازی کردی تا پول دربیاوری. حالا امروز چی کار می کنی؟

احتمالا هر کاری جز متمرکز شدن روی پول درآوردن.

وقتی که چیز با ارزشی داری و می دانی مردم آن را می خواهند کار ساده تر از آن چیزی است که انجام می دادی.

در یک ویدیو یا یک صفجه دقیقا مشخص می کنی چطور می توانی به آن ها کمک کنی و بعد یک وقت تماس رزرو می کنی.

حالا یا با تو همراه می شوند و مشکل شان را حل می کنی یا اینکه بر می گردند به همان دنیای فعلی و هر کاری که می خواهند و یا تصور می کنند درست است را انجام می دهند.

 

راز دوم: فداکاری ممنوع!

در این چند هفته اخیر تقریبا با تمام مدرسان و مشاوران درجه ۱ مشاوره داشتم و چیزی که متوجه شدم این بود که:

دلیل نرسیدن اکثر این مدرسان و مشاوران به شرایط ایده آلی که می خواستند این بود که بیش از حد فداکاری می کردند و خیلی با مخاطب راه می آمدند.

وقتی مخاطبی به آن ها می گفت فعلا در شرایط مساعد نیستم آنها سعی می کردند کاری کنند تا شرایط برای مخاطب مساعد شود و همین امر باعث شده بود درآمد سالیانه که با همدیگر حساب کردیم از ۲ میلیارد تومان به ۲۰۰ میلیون تومان کاهش پیدا کند.

و جالب تر از همه این ها این است که عموم کسانی که در همان ابتدای امر شرایط مساعد ندارند هیچگاه از دوره یا مشاوره یا محصول نتیجه نمی گیرند!

حقیقت داستان این است که تا زمانی که وقتت را برای کسانی که واقعا مخاطب ایده آل نیستند بگذاری نه تنها خودت پیشرفت نمی کنی بلکه بعد از مدتی احساس می کنی فقط داری درجا می زنی و این چرخه تا جایی ادامه می یابد که فراموش می کنی ارزش و قیمت واقعی خدمات یا محصولت چقدر بوده اند.

 

راز سوم: کارگری دیگر بس است

باور اشتباهی که در جامعه شکل گرفته این است که هر چقدر بیشتر کار کنی بیشتر درآمد خواهی داشت با اینکه حتی بیان کردن این موضوع خنده دار است اما در عمل بسیاری از افراد این کار را انجام می دهند.

پول بیشتر زمانی بدست می آید که بیشتر از بازو هایت، از مغزت کار بکشی.

یک راننده تاکسی را در نظر بگیر

شک ندارم ۱۰۰ برابر من کار می کند. زحمتی که او می کشد بسیار بیشتر از من است. ساعاتی که او کار می کند تقریبا چند برابر ساعت کاری من در روز است. خستگی هایی که او متحمل می شود ده ها برابر من است. تقریبا از هر زاویه ای که بخواهیم نگاه کنیم او ده ها برابر من زحمت می کشد اما زمانی که به نتیجه نگاه می کنیم همه چیز عکس است.

احتمالا درآمد یک ماه من برابر درآمد چند سال او است و اینجاست که این تئوری یا باور اشتباه از آب در می آید.

این موضوع فقط مختص من نیست بلکه بسیاری از مشتریان من یا کسانی که می شناسم دقیقا همین حالت را دارند. آن ها با ساعت کاری بسیار کمتر می توانند صدها یا هزاران برابر درآمد یک ماه یک راننده تاکسی را بدست بیاورند.

حقیقت این است که هر چقدر بیشتر کار کنی بیشتر شبیه یک کارگر خواهی شد و این دقیقا در جهت عکس کارآفرینی است. البته منظورم این نیست که کارآفرینی یعنی یه جای لم بدی و پول از ناکجا آباد به حساب بانکی ات سراریز شود بلکه منظور این است که ارزش واقعی وقتت را بدان.

  • این وقت را می خواهی به چه کسی بدهی؟
  • چه قدر بابت این وقت باید پرداخت شود؟
  • از وقتی که به این مخاطب دادی راضی هستی یا نه؟

کل ماجرا به همین سادگی است.

jeff bezos روزانه ۱۰۷ میلیون دلار بدست می آورد به نظرت او چقدر بیشتر از آدم های عادی کار می کند؟

تا جایی که من می دانم او هم همان ۲۴ ساعتی را دارد که تو داری. همان غرایز و علایق ذاتی را دارد که داری و تا جایی که اطلاع دارم انسان است و از مریخ نیامده است و تا جایی که اطلاع دارم روزی هیچ چیز نداشته است!

واضح است که همه چیز بستگی به تصمیماتی دارد که می گیریم.

و الان هم مثل همیشه تصمیم با خودت است چه تصمیماتی می خواهی برای آینده ات بگیری.

حقیقت تلخی که بهتر است زودتر درکش کنی

این را هنوز خودمم متوجه نشدم چرا هر چه حقیقت تلخ است من باید بیان کنم و چرا با وجود اینکه این حقایق را خیلی ها می دانند کسی به زبان نمی آورد. البته شاید به این خاطر است که برای من زیاد اهمیتی ندارد چه کسی می خواهد چه برداشتی از من کند.

در واقعیت هیچکس آن بیرون نیست که بخواهد به تو به رایگان کمک کند چون از یکی از این دو حالت خارج نیست:

  • یا صاحب کسب و کار موفقی است و در حال رشد و پول درآوردن است و روزانه با صد ها ایمیل لطفا کمکم کن مواجه می شود که امروز یاد گرفته است چطور تمام آن ها را نادیده بگیرد چون به کسب و کار خودش آسیب می خورد.
  • یا واقعا کسب و کار درست درمانی ندارد و آنقدر وقت اضافه دارد که می رسد به همه به رایگان کمک کند که درآخر با با مشاوره هایش تو را هم شبیه به خودش می کند!
  • این نکات رو از تجربیات جناب آقای حسین صفوی که برای من ایمیل کرده بودند کپی کردم  نظرتونو در مورد این مطلب بفرستید اگه این 3 تا نکته رو قبول دارید یا ندارید
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.